عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال. کناره گیری. عزلت. تنهایی. تجرد. زهد. گوشه نشینی: در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. حافظ. گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس. حافظ. - گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن. اعتزال. انزوا
عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال. کناره گیری. عزلت. تنهایی. تجرد. زهد. گوشه نشینی: در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. حافظ. گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس. حافظ. - گوشه گیری کردن، گوشه نشینی کردن. اعتزال. انزوا